مرکب از: (چینه + دان، ظرف) حوصلۀ مرغانه را گویند. (برهان). حوصلۀ مرغان است که دانه در آن جمع شود، و آن را ژاغر نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). علف دان مرغ. جای دانه و خوراک مرغان و آن غیر سنگ دان است. (یادداشت مؤلف). زاره. زاوره. (منتهی الارب). قونص. حوصل. حوصلا. چیلک دان. کراژ. (یادداشت مؤلف). حوصل. حوصلا. غرغره. غرغره. نعنعه. نوطه. قریه. (منتهی الارب). چیلک دان (در تداول مردم قزوین). چینه دان میان مری و سنگدان قرار گرفته و در نرم کردن مواد سخت معده را یاری میکند. چینه دان مرغان شکاری، ماکیانها و کبوترها و پرندگان بالارونده مخصوصاً طوطیها غالباً بزرگ میشود. چینه دان کبوترها دو زائده دارد که به هنگام تفرخ تازۀ تخم ها (که جوجه ها تازه از تخم برآمده باشند) مادۀ پنیری مانندی ترشح میکند که جوجه های نوزاد در روزهای اول زندگی از آن تغذیه میکنند: طاووس غرابخوار هر دم گاورس ز چینه دان برانداخت. خاقانی. دون، سنگدان مرغ و چینه دان آن. (منتهی الارب). - چینه دان کسی را تکاندن یا چیلک دان کسی را خالی کردن، کنایه از زیر پای کسی را کشیدن و مزۀ دهان کسی را فهمیدن است. تبضﱡض. (یادداشت مؤلف)
مرکب از: (چینه + دان، ظرف) حوصلۀ مرغانه را گویند. (برهان). حوصلۀ مرغان است که دانه در آن جمع شود، و آن را ژاغر نیز گویند. (آنندراج) (انجمن آرا). علف دان مرغ. جای دانه و خوراک مرغان و آن غیر سنگ دان است. (یادداشت مؤلف). زاره. زاوره. (منتهی الارب). قونص. حوصل. حوصلا. چیلک دان. کراژ. (یادداشت مؤلف). حوصل. حوصلا. غُرغُرَه. غَرغَرَه. نُعنُعَه. نَوطَه. قریه. (منتهی الارب). چیلک دان (در تداول مردم قزوین). چینه دان میان مری و سنگدان قرار گرفته و در نرم کردن مواد سخت معده را یاری میکند. چینه دان مرغان شکاری، ماکیانها و کبوترها و پرندگان بالارونده مخصوصاً طوطیها غالباً بزرگ میشود. چینه دان کبوترها دو زائده دارد که به هنگام تفرخ تازۀ تخم ها (که جوجه ها تازه از تخم برآمده باشند) مادۀ پنیری مانندی ترشح میکند که جوجه های نوزاد در روزهای اول زندگی از آن تغذیه میکنند: طاووس غرابخوار هر دم گاورس ز چینه دان برانداخت. خاقانی. دون، سنگدان مرغ و چینه دان آن. (منتهی الارب). - چینه دان کسی را تکاندن یا چیلک دان کسی را خالی کردن، کنایه از زیر پای کسی را کشیدن و مزۀ دهان کسی را فهمیدن است. تبضﱡض. (یادداشت مؤلف)
جای شانه. شانه نیام. قاب شانه. چیزی که در آن شانه نگهدارند. (آنندراج). جلد چرمین و یا فلزین شانه: پیر عشق آنجا بعرسی تازه میکرد آسمان من نصیبه شانه دانی ناگهان آورده ام. خاقانی. این فراویزی و آن بازافکنی خواهد ز من من ز جیب آسمان یک شانه دان آورده ام. خاقانی. گهی شانه دان، گاه کیف برست گهی بقچه و گاه پردۀ درست. نظام قاری (دیوان ص 176). رجوع به شانه نیام شود
جای شانه. شانه نیام. قاب شانه. چیزی که در آن شانه نگهدارند. (آنندراج). جلد چرمین و یا فلزین شانه: پیر عشق آنجا بعرسی تازه میکرد آسمان من نصیبه شانه دانی ناگهان آورده ام. خاقانی. این فراویزی و آن بازافکنی خواهد ز من من ز جیب آسمان یک شانه دان آورده ام. خاقانی. گهی شانه دان، گاه کیف برست گهی بقچه و گاه پردۀ درست. نظام قاری (دیوان ص 176). رجوع به شانه نیام شود
خیل خانه. دودمان. خاندان. (ناظم الاطباء) : بزرجمهر اصیل بود و از خانه دان ملک و اندیشمندی انوشروان از وی بیشتر از این جهت بودی. (فارسنامۀابن بلخی ص 92)
خیل خانه. دودمان. خاندان. (ناظم الاطباء) : بزرجمهر اصیل بود و از خانه دان ملک و اندیشمندی انوشروان از وی بیشتر از این جهت بودی. (فارسنامۀابن بلخی ص 92)